به نام یگانه خالق هستی
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
باد صورتم را نوازش میکند؛ قطرات باهم جنگ و جدال به راه میاندازند.
برگ های درختان جوری غرور خود را برای رسیدن به زمین می شکنند، که گویا از اول هم قصدشان همین بوده است.
لحظات سنگ پشت میشوند و قلبها سمفونی درامز به راه می اندازند،
شوق عجیبی سرتاسر وجودم را پر میکند که زیبنده این هوا است.
ذوق من باد صبا میشود و از منزل به منزل ره سپار میشود
و این حس دل انگیز را به همه جا می رساند.
*~*****◄►******~*
مجموعهای از بی نظمی های منظم میشود:
یک فاجعه
مانند ابرهای برف زا در تابستان!
که در چشم بر هم زدنی اسمان پر می گردد؛
از ابرهای طوفانی.
که برف ثمره انقلاب انان است،
گلولههای برف رنگها را شستند،
و تمام سرزمین رنگها به
مملکت گلولههای سپید
تبدیل گشت.
میان ان همه هیاهو،
سرما و سوز
گویا با یخ زدن دستانم،
قلبم شروع به گرم شدن می کند.
شاید او به رحمت خدایی امیدوار است
که قرار است چندی دیگر
کابوسی برای برفها رقم بزند؛
و دنیا را به رنگ خویش باز گرداند....
اری؛
خدایا! کابوسی برای گلوله برفی مشکلات
بساز، که دیگر هیچ ابری
شهامت این را نداشته باشد ؛ که در تابستان ببارد،
مگر به خواست تو...
خواست و گرمای حضور شما که باشد؛
دگر ترسی از شهربندی
در یخبندان نداریم...
حتی اگر تابیدن افتاب به تعویق بیفتد.
*~*****◄►******~*
تکهای از رمان ضرب الاجل اعجوبه
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
ارادتمند شما ز.گ
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند. سخنران بادکنکها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد. سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد. همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند. همه دیوانهوار به جستجو پرداختند؛ یکدیگر را هُل میدادند؛ به یکدیگر برخورد میکردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حد نداشت
مهلت به پایان رسید و تعداد اندکی توانستند بادکنک خود را بیابند. بعد، از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است. در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند. سخنران ادامه داده گفت: همین اتّفاق در زندگی ما میافتد. همه دیوانهوار و سراسیمه در جستجوی سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ میاندازیم و نمیدانیم سعادت ما در کجا واقع شده است. سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید
*********◄►*********
*aahay*
دم خنده هاتون گرم
*aahay*